اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت دویست و بیست و هفتم
زمان ارسال : ۶۵ روز پیش
نگاه زن جوان فروکش کرد. تسلیم وار لبخندی زد و از پس آن آه کشید.
_ گفت میرم دنبال کار. روش نمیشه اینجا. گفت یه کار نون و آبدار گیر میآرم بعدش زحمتو کم میکنیم.
اخم صنم غلیظتر شد. رخساره لبخند محزون دیگری زد و نگاهش را بالا برد.
_ مرده دیگه. غرورش برنمیداره نونخوره یکی دیگه باشه. منم گفتم هرجا بری باهات میآم.
نگاهشان درهم گره خورد. مردمک چشمان تازهعروس لرز خفیفی کر
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.