پارت دویست و بیست و ششم

زمان ارسال : ۶۶ روز پیش

صنم ترسید. رحمت ولی به صدا درآمد و پر بغض ناله زد:
_ به شوهرت بگو بره سراغ این پسره. بگو یه بعد از ظهر بیاد عقدش کنه باخودش ببره.
_ کجا؟
رحمت سرش را بلند کرد و گفت:
_ هرجا که دست تیمسار و تخم و ترکه‌اش بهشون نرسه. دیگه‌ام سراغ من‌و نگیره. توام بعد از این پشت سرتو نگاه نکن.
صنم نگران و باالتماس پای رفته را داخل گذاشت. رحمت ولی دستش را بلند کرد و مانع داخل آمدنش شد.
زمان سخت

162
54,627 تعداد بازدید
76 تعداد نظر
234 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید