پارت دویست و بیست و پنجم

زمان ارسال : ۶۷ روز پیش

صنم سلام ریزی داد و سرش را زیر انداخت. دست و پایش بی‌اختیار می‌لرزید و همه‌ی حرف‌ها به‌آنی از ذهنش رخت بربسته بود. رحمت پیش آمد. کت تیره‌ی آویزانش را از تن کند و سراغ میزش رفت‌.
_ گرد و غبار کردی دختر. اون بیرون چی‌ می‌گن پشت سرت؟
رحمت غرید بی‌آنکه جواب سلام دخترش را بدهد. صنم ولی آب دهانش را بلعید و با احتیاط در جواب پدرش گفت:
_ اون بیرون خیلی چیزا می‌گن. حرف مردم که تمومی ند

162
54,623 تعداد بازدید
76 تعداد نظر
234 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید