پارت دویست و بیست و چهارم

زمان ارسال : ۶۷ روز پیش

شرم صورت مرد مضاعف شد و دستمال یزدی را بیشتر و بیشتر بین پنجه‌هایش فشرد. با صدایی آمیخته به شرم و خجالت لب جنباند:
_ حلال کن همشیره. آقام دم مرگ التماس کرد ازش بگذری. جوون بودم و جاهل. یه غلطی کردم پونزده ساله دارم جواب پس می‌دم‌.
لب‌های صنم بهم جمع شد. مرد گفت:
_ زنم ترکم کرد. دومی‌رو گرفتم مریض شد. تا اومدم به خودم یه‌تکون بدم مرد و دوتا بچه گذاشته رو دستم. الانم که دیدمت روم نم

162
54,601 تعداد بازدید
76 تعداد نظر
234 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید