اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت دویست و بیست
زمان ارسال : ۷۱ روز پیش
او صدای بلند گریهاش را رها کرد و صنم نگاه تندی در حیاط چرخاند.
فکری به سرش زده بود. تصمیمی ناگهانی و شاید عجولانه. طولی نکشید که بیحرف از کنار مادرش پرید و خودش را به گوشهی حیاط رساند. میلهی بلند و محکمی که خاتون توسط آن از بشکه نفت میکشید را برداشت و مقابل چشمان حیرتزدهی خاتون از پلههای زیر زمین سرازیر شد.
خاتون درمانده سرکی کشید و ناله زد:
_ چیکار میکنی دختر؟
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.