اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت دویست و هجده
زمان ارسال : ۷۳ روز پیش
خندهی زن تکرار شد. خیلی ریز و زنانه دو دستش را مقابل صورتش گذاشت و میان خنده نجوا کرد:
_ هیچی به خدا! داشتم بهت غبطه میخوردم.
سکوت معنیداری بینشان برقرار شد. دمی بعد صنم دستهایش را برداشت و ثریا پیش آمد.
_ خیلی عوض شدی ثریا. حسودیم میشه به چیزایی که تو داریو من ندارم.
ثریا دست به سینه شد و پیش آمد.
_ مثلا من چی دارم که تو نداری؟ یه مثال بزن ببینم میشه برای غبطه
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.