اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت دویست و هفده
زمان ارسال : ۷۴ روز پیش
طاهر خندید. قشنگ و متین و مردانه. سپس دست از نوازش او کشید و تکانی به تنش داد. صنم برخاست، طاهر از روی صندلی بلند شد و اینبار مقابل آینه چند پاف از عطر ملایم شبانهاش را زیر گلو زد. در جوابش گفت:
_ عشق اگه عشق باشه که هفتاد من دیکته کردنم کمه. من فقط بهقدی گفتم که جا افتاد براش. کاری که هر پدر و مادری واجبه برای بچهش بکنه. هنری که هیچ کس یاد ما نداد و ثمرهاش شد درد و مصیبت.
نگاه زن
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.