اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت دویست و سیزده
زمان ارسال : ۷۷ روز پیش
_ صابخونه، کمک نمیخوای؟
خاتون پای اجاق در حال رسیدگی به فسنجان خوش عطری بود که قل میزد و با سماجت اطرفش میپاشید. چرخید، دستمالش را دور اجاق کشید و با لبخندی شیرین به استقبال دخترش رفت.
_ نه مادر! بیا تو از نزدیک ببینمت، دلم شده واسهت یهذره.
گوشتاگوش صنم لبخند شد و با اشتیاق برایش پرواز کرد. از همان ابتدا آغوش باز و تمام او را در برگرفت. سپس بیرو در وایسی عطر تنش ر
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.