اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت دویست و دوازده
زمان ارسال : ۷۸ روز پیش
یا صغری را مامور کند تا پیراهن اتو کشیدهی دیگری برایش آماده کند.
در همین حین ضربهای به در اتاق خورد و توجه طاهر را جلب کرد.
عباس از پشت در نجوا کرد:
_ میتونم بیام تو؟
صنم بلافاصله دست روی گونههایش کشید و سمت در چرخید. طاهر هم دست از شانههای او گرفت و جواب پسرش را داد:
_ در بازه بابا، بیا تو.
او سینه سپر کرد و دستی به لباس ترش کشید. ماهصنم هم به ناچار کنار دستش ا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.