اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت دویست و نهم
زمان ارسال : ۸۱ روز پیش
به دخترک تازه از راه رسیدهی معمولی واقعا جای شگفتی و تعجب داشت.
ابروهایش را بالا داد، لبهایش را بهم کشید و به سرعت دستش را از زیر چانه برداشت. باید با شهاب حرف میزد. باید مطلب مهمی را به او میگفت. چارهای نبود، این روزها تنها سنگ صبورش او بود و باید تحملش میکرد.
تلفن همراهش را به دست گرفت. ابتدا حرفهایش را آماده کرد و بعد انگشتش را روی شمارهی او کشید.
نگران دریا بود
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.