اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت دویست و هفتم
زمان ارسال : ۸۳ روز پیش
بوسهی گرم و جانفزای طاهر بر پیشانیش همچون خون در رگهایش دوید و پلکهای خستهاش را گشود. یک هفتهی سخت در تب و تاب و عزاداری گذشته بود. چند روزی که دیگر نه توانی برای ادامه دادن داشت و نه میلی.
او گوشهی مریضخانه افتاده بود و طاهر شبانهروز بالای سرش مراقب بود و تیمارش میکرد. ولی هربار که چشمش به این دنیا باز میشد به سرعت حفرهی عمیقی که گوشهی قلبش جاخوش کرده بود سربا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.