اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت دویست و ششم
زمان ارسال : ۸۴ روز پیش
صنم غرید. جاوید دیوانهوار سر اسلحه را رو به او گرفت و حرصی لب زد:
_ تمومش میکنیم. همینجا! یا تو همین خرابه پشت میکنی به اون الدنگ دزد ناموسو با من میآی. یا...
بازهم سر اسلحه را روی شقیقهی قاسم گذاشت و با نیشخند ادامه داد:
_ اول این مرتیکه مفنگیو جلو چشمت میکشمو بعد کشون کشون با خودم میبرمت.
نگاه زن با التماس زیاد بین قاسم و جاوید میچرخید و دلدل میزد. چی
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.