اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت دویست و سوم
زمان ارسال : ۸۶ روز پیش
لبهای نامی از دو سو کشیده شد و لبخند محوی زد. شهاب رقص ابرویی برایش آمد و گفت:
_ خودتی جناب. خوش گذشت بدم خوش گذشت.
گوشهی لب مرد همچنان زیر دندانش بازیبازی میکرد. شهاب چرخید و در حالیکه از اتاق بیرون میرفت گفت:
_ الانم دارم میرم ببینم چطوری شاپر خالهشو قیچی کنم که کمتر لب بومم سرک بکشه.
_ خیلی تخسی، بزار اول گرد سفر از رو لباست پاک شه، بعد بشین برا قومش نقشه بریز.
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.