ماه زخمی به قلم روژان کاردان
پارت چهل و ششم :
آروم خودمو از بغلش کشیدم بیرون و سعی کردم نگاهش نکنم. آخه میترسیدم از نگاهم بفهمه حالم دگرگون شده و فکر کنه جنبه ندارم و با کوچکترین محبتش حال و هوام عوض میشه.
یعنی من انقدر زود دلبسته بودم؟ اگه نبسته بودم این تپش ناهماهنگ قلبم چی میگفت؟! من کی انقدر بیپناه شدم که با کوچکترین محبتی اینطور به هم میریزم؟!
آروم صدام زد:
-مهوا! خوبی؟
صدامو صاف کردم و نگاهم رو به رو
لیلی
10خوب دیگه قصه تموم شد مهرو رو شوهرش دادیم تمااام😄😄