طلسم تارادیس به قلم طیبه حیدرزاده
پارت پنجاه و هشتم :
!
کارون میله های پوسیده را چنگ زد:
-خیلی دلم میخواد بدونم چه دروغهای دیگه ی به خورد خواهرت دادی؟
سرم ازهیاهویشان دلنگ دلنگ صدا می کرد.
میوه مسموم طلایی را برداشته و تکه ای از ان را جویدم:
-حالا که هرسه تامون منتظرمرگ هستیم، بیا برام تعریف کن که چطوری به اینجا رسیدیم؟
حبیب با نیشخندی تکه ای ازمیوه را برید و به طرف کارون انداخت:
-وقتی