طلسم تارادیس به قلم طیبه حیدرزاده
پارت پنجاه و هفتم :
حبیب وقتی سکوتم را دید با لبخندی نگران به طرفم آمد.
-منم کتاب رو به تنها مرد با سوادی که می شناختم یعنی تیرداد نشون دادم. اونم با ذوق و شوق برام ترجمه کرد:
«کتبیه کونارا رو پیدا کن، اون تو روبه گنجی بی پایان هدایت خواهد کرد»
به ورقه های فلزی کتاب و خط میخی باستانیش نگاهی گذرا انداختم.
کتاب را به گوشه ای انداخته و با تاسف سری برای برادر ساده لوحم تکا