پارت پنجاه و ششم :



این فکر باعث شد تا مثل آدم های جنون زده به طرف میله ها بدوم و با تمام توانم جیغ بزنم.

میله های قرون وسطایی را چنگ زده و با تمام قدرتم تکان می دادم:

-کمک...کم... .

حبیب با تمام توانش مرا دراغوش گرفت و دمگوشم با صدای آرام گفت:

-هیس...آروم باش. الان گیتا وسندی ها رو به اینجا می کشونی!

از او و این خودخواهانه رفتارکردنش نفرت داشتم.

دستهایش که د

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۰۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.