پارت پنجاه و پنجم :

فصل دوازدهم: قصر زمردین

اطرافم جز سنگ های سبزیشمی خرد شده چیزی نبود.

سرم را به طرف کارون چرخاندم که درست به ستونی بلند سبزی تکیه داده بود.

نورتند درست به چشمانم تابید و من در تابش نور دیوارهای سبز نامرئی را می دیدم که بهم می پیوست.

پرده های زربافت و پنجره های با طاق های زیبای حکاکی شده مقابل دیدگانم گسترده می شد.

کارون با چشمانی گشاد شده به سویم آم

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۱۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    بلاخره حبیب دیدولی حقیقت یاتوهم؟🙏

    ۷ ماه پیش
  • طیبه حیدرزاده | نویسنده رمان

    حقیقته

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.