پیله ی پروانه به قلم فرگل حسینی
پارت چهل و هشتم :
گوش های پروانه انگار سوخت! نه، در واقع کسی در آن ها سُرب داغ ریخت. صورتش را جمع کرد وبعد با ته ماندهی صدایی که داشت پرسید:
_من.. چیکار کردم؟
هوتن پرشتاب به طرف او رفت وصندلی اش را بلند کرد. مقابل او ایستاد وتوی کاسه چشم هایش زل زد. درست مثل عزراییل!
_انکار نکن پروانه. جرمت سنگینه!
تمام بدن پروانه در یک لحظه مثل یک بادکنکی که به تیغه های کاکتوس برخورده کرده، خالی شد. هی
اسرا
00آخه هوتن الان چه دردی داری آخرخم چه دردی میگیری💋