حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت شصت و نهم
زمان ارسال : ۱۲۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
نگاه وصال بی وقفه بر اعضای صورت مرد می گردید. تفاوتش با مرد جوان داخل عکس موهای جو گندمی اش بود: این... این زن... مادر بزرگمه! چه طور می شه مادر شما باشه؟!
مرد ملغمه ای از حس و حال مختلف بود؛ غم... خوشی... حسرت... درد و دلتنگی. پر از ناگفته های لبریز. نگاهش در چشمان منتظر وصال ریز و موشکافانه بود. فرصت دقت و کشف ماجرا به وصال داد و او کنجکاو و حیرت زده منتظر توضیح کامل بود: چرا نشه؟ این زن هم می تو
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.