حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت هفتاد
زمان ارسال : ۱۱۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
موبایل وصال به صدا در آمد. با دیدن نام مادرش عذر خواست و بیرون رفت: جانم مامان؟
_ کجایی عزیزم. نزدیکی یا نه؟
وصال با ذوق بی حد گفت: اگه بدونی کجام مامان؟ واااای... اگه بودنی باورت نمی شه!
_ مگه کجایی؟
_ خونۀ عزیز دوردونۀ طرد شدۀ جمشید!
سکوت برقرار شدۀ آن سوی خط حاصل شوک و ناباوری یاسمین بود. ثانیه های کش دار گذشت و بالاخره یاسمین به حرف آمد: سعید؟! آخه چه جوری؟! چه طور پید
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.