حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت شصت و هشتم
زمان ارسال : ۱۲۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
وصال لبخندش را مهار کرد و سر به زیر شد: بازم عذر می خوام.
ریحانه عصا زنان تکیه به در حیاط داد: چه حرفیه مرد! اتفاقه دیگه... پیش میاد. شمام واینسا اونجا... بفرما داخل. چایی تازه دمه. بفرما دخترم.
_ ممنون از دعوتتون. اگه ساک و وسایل رو بردارین رفع زحمت می کنم.
ریحانه دست بردار نبود. بی اعتنا به تذکرات همسرش و نگاه پرحرف و متذکرش، برای وصال خواب دیده بود. از آن دست خواب های مادرانه؛ البته
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.