پارت شصت و هفتم :

وصال بعد چند روز مسافرت به ییلاق، عزم برگشت کرده بود. این بار بی ساناز آمده بود. بی احتیاطی سبب بیماری و امتناع از مسافرتش شد. نرفت اما وصال را از کنایه بی نصیب نگذاشت.
«باز دلت بغل می خواد کلک؟ برو ولی اگه اتفاقی افتاد و بغل دادی و بغل گرفتی مدیونی بهم نگی.»
حالا که مسیر تهران را برمی گشت، گلرخ همراهی اش می کرد. پیرزن هوای دیدار دخترش را کرده بود. در طول راه پیرزن را به حرف گرفت. به ق

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۴۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.