ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت پنجاه و دوم :
کنترل اعصابم از دستم خارج شده بود و با خشم به اون که پشتش بهم بود نگاه میکردم.
- یکم دیگه... فقط یکم صبر میکردی داشتم قانعش میکردم که کاری با هیچکس نداشته باشه.
داد زدم:
- داشتم همه چیو حل میکردم، فکر کردی من خودم نمیتونستم خلاصش کنم؟ میخواستم باهاش حرف بزنم توجیهش کنم ولی تو به خودت زحمت حتی یک کلمه صحبت رو ندادی و به راحتی اون ماشه رو کشیدی.
بدون اینکه روشو برگر
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۲۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود مرسی حانیا جون 💋💋