ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت پنجاه و سوم
زمان ارسال : ۱۲۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
اینو گفت و از اتاق بیرون رفت.
همونطور که به دیوار تکیه کرده بودم چند ثانیه به در بسته خیره موندم و تا شایان درو باز کرد جیغ زدم :
- گمشو برو بیرون.
چشماش گرد شد و یکه خورده گفت :
- چته؟ لئون گفته باید...
جلو رفتم و هولش دادم سمت در و داد زدم :
- گفتم، گمشو، گمشو... همتون گمشید.
بدون مقاومت عقب رفت و بیرونش کردم.
درو بستم و دستمو سمت پشتم بردم و زیپ لباسمو محکم کشیدم پ
اطلاعیه ها :
سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻
وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻
بچه ها همونطور که من و سبکم رو میشناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍
⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮
دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
حانیا بصیری | نویسنده رمان
😍❤️
۴ ماه پیشآمینا
00بیا برات کش مو گرفت چسب زخم خرید😍😍
۴ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
😍❤️
۴ ماه پیشمریم گلی
00وجود ماتیلدا برای لیون خیلی با ارزشه وبرای راحتیش خیلی کارها میکنه منتها از اون جایی که فرشته خیلی کله شقه ،بعضی از رفتارهای لیون رو طاقت نمیاره ممنونم نویسنده جان
۴ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
ممنون از نظر قشنگت 😍🧡
۴ ماه پیش
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالییییی عالیییی مرسی❤️😍