قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و سی و هفتم
زمان ارسال : ۱۱۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
سر لالهزار از تاکسی پیاده شدم و سکهی دوریالی را به طرف راننده گرفتم. مطمئن بودم کرایه بیشتر از آن نیست و دعا میکردم باقیماندهای هم داشته باشد.
وقتی راننده سکهای یک ریالی به من پس داد، لبخند کمرنگی زدم. داشتم از گرسنگی غش میکردم و به این هوا سوار تاکسی شده بودم که میدانستم سینماهای این اطراف تا دیروقت فیلم پخش میکنند و اطرافشان همیشه دورهگردهایی هستند