پارت صد و سی و هشتم

زمان ارسال : ۱۱۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه



باز مرا به سمت ماشینش کشید. اگر موفق می‌شد، بیچاره می‌شدم.

متعجب بودم که چرا مردم این‌قدر بی‌خیال شده‌اند و کسی توجهی به فریادهایم نمی‌کند.

مرد آهسته اما با حرص گفت:
- این دوروبر پر از این چیزهاست. کسی نمی‌آد کمکت جنده. همه می‌دونن زنی که این وقت شب تو خیابونه داره می‌ره دنبال شیفت دوم کارش.

دوباره لبخند زد.

- راضیت می‌کنم، این‌قدر تقل

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سارا

    ۲۶ ساله 10

    موفق باشی نویسنده عزیز

    ۴ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    ممنون سارا جون

    ۴ ماه پیش
  • مریم گلی

    10

    ممنونم نویسنده جان

    ۴ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    خواهش میکنم عزیزم

    ۴ ماه پیش
  • ساناز

    00

    🌷❤️

    ۴ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    😍😍

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.