پارت صد و بیست و هشتم

زمان ارسال : ۱۲۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه



با حرص دستم را کشید و وقتی از میان آن دو قفسه بیرون رفتیم مراد گفت:
- نترسید خانم، یه فن نظامیه، یه مشت به ناحیه‌ی خاصی از گردن، فرد رو بیهوش می‌کنه.

علی عصبی گفت:
- تو هم شدی لنگه‌ی این؟ الان اون دوتا با صدای تیر می‌آن. به فکر جون خودمون باشید.

به طرف در دویدیم.

یک‌دفعه علی ایستاد.

- فرصت فرار نداریم. تو راهروان.

همان لحظه صدای دو

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.