پارت صد و بیست و نهم

زمان ارسال : ۱۲۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه



چشم باز کردم و نگاهی به دوروبرم انداختم. از پنجره چشمم به حیاط بزرگ و سرسبز افتاد که آفتاب همه‌جایش را پر کرده بود.

دیشب وقتی مراد ما را به خانه‌باغ لواسان رسانده بود، سپیده دمیده بود. آن‌قدر خسته بودم که وقتی سرم به بالش رسید خوابم برد و هیچ‌چیز نفهمیدم. هنوز هم کسل بودم و دلم می‌خواست بخوابم.

چشم‌هایم را مالیدم و بلند شدم. بوی پیازداغ در خانه پیچیده بود. جلو

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • م

    00

    من بیشتر امیدوارم علی عاشقش نشه چون یه طرفس وگرنه علی به نظرم خیلی ازشمس سرتره

    ۲ ماه پیش
  • سارا

    ۲۵ ساله 10

    کاش تهش علی و تابان بهم برسن :)

    ۴ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    ای جونم🥰

    ۴ ماه پیش
  • مریم گلی

    10

    با علی موافق ترم تا با شمس وتابان ،امیدوارم تابان بعد از پیدا کردن مادرش با علی ازدواج کنه ممنونم نویسنده جان

    ۴ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    😁🥰 حالا بریم جلو ببینیم چی میشه

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.