پارت صد و بیست و یکم

زمان ارسال : ۱۲۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

**فصل شانزدهم**


بهادر دستش را روی زنگ گذاشته بود و برنمی‌داشت.

چند لحظه بیشتر نگذشته بود اما او از جای دیگر عصبانی بود و تاب و تحمل این تأخیر را نداشت.

لب‌هایش را روی هم فشار داد و به چند ساعت قبل فکر کرد. پدرش برای اولین بار رویش دست بلند کرده بود!

بعد از جست‌وجویی بی‌حاصل برای پیدا کردن تابان، دست‌خالی به تهران برگشته بود.

جای سیلی جهانگی

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • حنانه

    00

    بهادر لجن

    ۳ هفته پیش
  • م

    00

    خیلی لجن وکثافت بهادر ،هیچ بویی از انسانیت نبرده

    ۲ ماه پیش
  • سحر

    ۳۴ ساله 20

    چقدر از اینجور مردا بدم میاد هرکاری دلشون میخواد میکنن 😠😠

    ۴ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    دقیقا خیلی نفرت انگیزن

    ۴ ماه پیش
  • مریم گلی

    20

    عجب آدم کثیفیه این بهادر ،حالم ازش بهم میخوره واقعا چطوری راضی هستن که بهادر با تابان ازدواج کنه ،ممنونم نویسنده جان

    ۴ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    بله متاسفانه اطرافیان تابان آدمهای کثیفی هستن اکثرشون. البته خونواده اش خبر ندارن بهادر چه شخصیتی داره. خودشو خوب نشون میده.

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.