قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و بیست و دوم
زمان ارسال : ۱۲۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
نشسته بودم توی ایوان و برای هزارمین بار ساعتم را نگاه کردم.
علی بعد از ناهار رفته بود که مراد را ببیند و اگر توانسته اطلاعاتی به دست بیاورد، بشنود.
با او بحث کرده بودم که همراهش بروم.
- چرا من نباید بیام؟
با کلافگی گفت:
- اینجا امنه، چرا باید با هم راه بیفتیم تو خیابونهای تهران که اتفاقی یکی ببیندت یا دردسر دیگهای درست شه؟ از صبح هزار بار
مریم گلی
10بیچاره تابان ،چقدر امیدوار بود خبرهای خوبی از مادرش بشنوه و نا امید شد ،ممنونم نویسنده جان