قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و بیست و یکم
زمان ارسال : ۱۲۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
**فصل شانزدهم**
بهادر دستش را روی زنگ گذاشته بود و برنمیداشت.
چند لحظه بیشتر نگذشته بود اما او از جای دیگر عصبانی بود و تاب و تحمل این تأخیر را نداشت.
لبهایش را روی هم فشار داد و به چند ساعت قبل فکر کرد. پدرش برای اولین بار رویش دست بلند کرده بود!
بعد از جستوجویی بیحاصل برای پیدا کردن تابان، دستخالی به تهران برگشته بود.
جای سیلی جهانگی
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
م
00خیلی لجن وکثافت بهادر ،هیچ بویی از انسانیت نبرده
۲ ماه پیشسحر
۳۴ ساله 20چقدر از اینجور مردا بدم میاد هرکاری دلشون میخواد میکنن 😠😠
۴ ماه پیشفرناز نخعی | نویسنده رمان
دقیقا خیلی نفرت انگیزن
۴ ماه پیشمریم گلی
20عجب آدم کثیفیه این بهادر ،حالم ازش بهم میخوره واقعا چطوری راضی هستن که بهادر با تابان ازدواج کنه ،ممنونم نویسنده جان
۴ ماه پیشفرناز نخعی | نویسنده رمان
بله متاسفانه اطرافیان تابان آدمهای کثیفی هستن اکثرشون. البته خونواده اش خبر ندارن بهادر چه شخصیتی داره. خودشو خوب نشون میده.
۴ ماه پیش
حنانه
00بهادر لجن