پارت صد و هشتم

زمان ارسال : ۱۴۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه


سر چهارراه به یک تاکسی اشاره کرد و وقتی تاکسی ایستاد، چند کلمه را راننده حرف زد، بعد اشاره کرد بروم.


سوار که شدیم آهسته گفت:

- چرا چادر رو گرفتی دستت؟


- چی‌کارش باید می‌کردم؟


نفسش را پوف ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.