حزین به قلم طیبه حیدرزاده
پارت هشتاد و ششم
زمان ارسال : ۹۳ روز پیش
لقمان این بار بازهم کلافه تر شده از روی مبل بلند می شود. مثل مرغ سرگردان که جان بچه هایش در خطر است دور خود می چرخد:
-یزدان اون پالتوی منو بیار. انگار گودرز زیادی خوش خوشانش شده. بایدچند نکته رو براش یادآوری کنم.
یزدان پالتوی لقمان را برایش می آورد:
-بزار منم بیام. گودرز مثل مار زهراگینه.منتظر فرصته تا زهرش رو بریزه...
لقمان سری به علامت نه تکان می ده
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.