حزین به قلم طیبه حیدرزاده
پارت هشتاد و پنجم
زمان ارسال : ۹۴ روز پیش
سینی روی میز چوبی جلوی رویمان کوبیده می شود. با تعجب به صورت برزخی یزدان خیره می شوم.
لقمان گویا به این رفتار پسرش خو گرفته که حرفی نمی زند.
کنترل را از روی میز برداشته و صدای تلویزیون را بالا می برد.
لقمان یکی از کلوچه های خوشرنگ را به دستم می دهد:
-بخور باباجان. این چند وقته شبیه زامبی ها شدی.
هنوز کلوچه از گلویم پایین نرفته.
دوباره
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.