پارت هشتاد و سوم

زمان ارسال : ۹۶ روز پیش



کاپشن بزرگ سیاهم را پوشیده و کلاهش را برای در امان ماندن از سرمای گزنده این روستا بر سرم می کشم.

دررا آرام می بندم تا سمیررا بیدار نکنم. آفتاب کم رمق زمستانی مرا به شوق نمی آورد.

خانه اصلی مان را از نزدیک ندیده ام. اینجا بیشتر شبیه قلعه ای دور از دسترس به نظر می رسد. می دانم خانه پشت درختان سپیدار مخفی شده است.

از طرف کارگاه مجسمه سازی هیاهو و خنده دختران نق

86
20,544 تعداد بازدید
37 تعداد نظر
116 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید