حزین به قلم طیبه حیدرزاده
پارت هشتاد و سوم
زمان ارسال : ۹۶ روز پیش
کاپشن بزرگ سیاهم را پوشیده و کلاهش را برای در امان ماندن از سرمای گزنده این روستا بر سرم می کشم.
دررا آرام می بندم تا سمیررا بیدار نکنم. آفتاب کم رمق زمستانی مرا به شوق نمی آورد.
خانه اصلی مان را از نزدیک ندیده ام. اینجا بیشتر شبیه قلعه ای دور از دسترس به نظر می رسد. می دانم خانه پشت درختان سپیدار مخفی شده است.
از طرف کارگاه مجسمه سازی هیاهو و خنده دختران نق
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.