پارت دویست و دوم

زمان ارسال : ۹۵ روز پیش

جلوی ماشینش ایستاده و منتظر من است. برقی که با دیدنم از چشمانش می‌گذرد چیزی نیست که از دیدم پنهان بماند. با لبخندی جمع و جور سلام می‌کنم و هر دو سوار می‌شویم. بلافاصله ماشین را روشن می‌کند و به راه می‌افتد.
- به به خانوم فراری بالاخره رضایت دادن برگردن. خوش گذشت؟
- عالی بود.
با لب‌های بسته سرش را تکان مختصری می‌دهد و با کم کردن سرعت ماشین یک در میان نگاهش را بین صورتم و خیاب

1443
461,686 تعداد بازدید
2,179 تعداد نظر
239 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zahra.s

    00

    آب قند لازم دارم🥰🥰

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    عزیزم.😅🥰🥰🥰❤️

    ۳ ماه پیش
  • Aa

    00

    ممنون عالی بود👏⚘

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    زنده باشید.🥰🥰

    ۳ ماه پیش
  • یانا

    30

    ای جانم عجب ارتباطی مشکل بیشتر ز وجها اینه که نمیتونن اصل ارتباط پیاده کنند ،تازه بعد از چند سال میفهمن راه و انتخابشو ن اشتباه بوده اما این صدرای داستان ما عجب کار کشته ست.

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🥰🥰🥰🥰🥰

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🥰🥰🥰🥰🥰

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید