بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت نود و یکم
زمان ارسال : ۱۲۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
کیک تولدِ مادرها که وسط آمد با انرژی بیشتری شمعش را فوت کردند و آنرا بریدند. شیدانه تکهای بزرگ از کیک را توی دهان گذاشت و پرسید:
-موقع فوت کردن شمع چه آرزویی کردید؟
زهرا پیش از جواب دادن مادرها گفت:
-فک کنم آرزوشونم مشترک بود. چون بهم نگاه کردن و خندیدن.
دو مادر لبخندی زدند و کیک را فرو دادند. اما شیدانه دستبردار نبود. فاطمه نگاهش کرد و گفت:
-من آرزو
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
الهه محمدی | نویسنده رمان
طاهام بلاییه 😅
۴ ماه پیشمریم گلی
00شیدا از خداشم باشه از شوهری مثل طاها بچه داشته باشه ،منتها این قدر مغروره ،دوست داره همه چیز زیر فرمان خودش باشه،ممنونم نویسنده جان ،من تازه اشتراک رو گرفتم ،متن رمان رو خیلی دوست دارم موفق باشی عزیزم
۴ ماه پیشالهه محمدی | نویسنده رمان
امیدوارم که در انتها کم و کیف قصه به دلتون بچسبه🥰❤️
۴ ماه پیش
نسترن
00پوست از طاها کندست😁