پارت چهل و هشتم

زمان ارسال : ۹۴ روز پیش

این‌بار او بود که ساکت ماند و حرفی نزد.

با خرسندی از قابلمه‌ای که روی میز قرار داشت، درون بشقابم مشغول کشیدن ماکارونی شد.

او به خوبی می‌دانست که من عاشق ماکارونی هستم.

پس می‌توانستم این گونه برداشت کنم که آن غذا را بخاطر من پخته ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید