پارت چهل و هشتم :

این‌بار او بود که ساکت ماند و حرفی نزد.
با خرسندی از قابلمه‌ای که روی میز قرار داشت، درون بشقابم مشغول کشیدن ماکارونی شد.
او به خوبی می‌دانست که من عاشق ماکارونی هستم.
پس می‌توانستم این گونه برداشت کنم که آن غذا را بخاطر من پخته بود و رضایت و خوشحالی من برایش اهمیت دارد.
کمی بعد بشقاب را به آرامی مقابلم قرار داد و سپس مشغول کشیدن ماکارونی درون بشقاب خودش شد.
کارش که ب

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۲۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مهتاب هستم

    00

    قلم عالی دارید خسته نباشید.بهترینها رابرایتان آرزو می کنم

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.