پایلوت به قلم سمیرا حسن زاده
پارت چهل و هفتم :
خندان به میز غذا خوری اشاره کرد.
- پاشو غذا بخوریم.
نگاهم به میز چیده شده افتاد و با شرمندگی گردنم را مالیدم.
- میخوردی.
مهر و محبت صدایش به دلم نشست.
- تنهایی؟!
از روی کاناپه برخاست و به سمت میز رفت.
- این زشت نیست؟
ایستادم و کاناپه را به حالت قبلی خودش برگرداندم.
- نه.
روی یکی از صندلیهای میز غذا خوردی چوبی که گرد بود، نشست.
- ولی از نظر من زشته.