پایلوت به قلم سمیرا حسن زاده
پارت چهل و ششم :
هنوز کلبه را کامل دور نزده بودم که صدای مکالمهاش را شنیدم.
- واقعا دستت درد نکنه، اگه تو رو نداشتم چکار میکردم من فاطی.
کمی بعد کنار در کلبه، در حالی که یک دستش در جیب شلوار مشکی اسپرتش بود و با دست دیگرش موبایلش را روی گوشش نگاه داشته بود، او را دیدم.
- جات خالی هوای اینجا خیلی عالیه، زبونم رو نمیفهمی که هربار میگم بیا نمیآی و دو روز بی دغدغه رو از دست میدی هیچ، جور کار