پایلوت به قلم سمیرا حسن زاده
پارت چهل :
میگفتم، من از آنکه نتوانم خوددار باشم و عملی انجام بدهم که دستِ دلم مقابلت رو شود، خوف دارم؟
میگفتم اگر دیشب گفتم ساعت یازده صبح راه بیفتیم. علاوه بر آنکه به فکر استراحت تو بودم. از سویی دیگر هم به آن میاندیشیدم که تا بعد از ظهر که فرهاد و نازنین قرار است بیایند، من تنهایی با تو چگونه دقیقهها را سپری کنم؟
میگفتم، من از حالا عزادار چند ماهی میباشم که قرار است دور از تو، رو