پارت چهل :

می‌گفتم، من از آنکه نتوانم خوددار باشم و عملی انجام بدهم که دستِ دلم مقابلت رو شود، خوف دارم؟
می‌گفتم اگر دیشب گفتم ساعت یازده صبح راه بیفتیم. علاوه بر آنکه به فکر استراحت تو بودم. از سویی دیگر هم به آن می‌اندیشیدم که تا بعد از ظهر که فرهاد و نازنین قرار است بیایند، من تنهایی با تو چگونه دقیقه‌ها را سپری کنم؟
می‌گفتم، من از حالا عزادار چند ماهی می‌باشم که قرار است دور از تو، رو

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۳۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.