ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت دوازده :
گوشی ارسلانُ از توی دستش کشید بیرون!
و ارسلان شوک شده بدون هیچ مقاومتی گوشی رو رها کرد!
منم با لگد محکم زدم به بدنه موتورش و موتورسیکلت کج شد و موتور سوار افتاد رو زمین.
ارسلان با حیرت به این صحنه زل زده بود و نمیدونست چیکار باید بکنه.
فضای اطراف پر شد از بوی لاستیک و دود.
موتور همچنان که افتاده بود با صدای بلند داشت گاز میداد
تا یارو موتور س
مطالعهی این پارت کمتر از ۱۱ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۵۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
آمینا
00خدایا این دیوه نه فرشته بیچاره ارسلان که جدی عاشق شده این خاکبرسر به یه ورشم نیست😂😂مادرشوهر نیست که تلسکوپه😂😂
۱۲ ماه پیش.
00فقط اونجا که ارسلان گفت خوشگل شدی فرشته گفت زرنزن دیگه با یه جا دیگه که مامان ارسلان گفت خط چشمت نامتقارنه🤣🤣🤣🤣🤣
۱۲ ماه پیشZarnaz
۱۹ ساله 00وایییییی مرسی عالی بود این همه به همه گفت نامتقارنه همه گفتن نه مادرشوهر آمد گفت نامتقارنه مرسی واقعا از کمکت🤣🤣🤣🤣🤣
۱۲ ماه پیش
مریم
00خلاصه ی این قسمت خط چشم نا متقارن😑😂😂