ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت پنجاه :
یه رگال پر از لباس که پایینش چرخ داشت و روی همه لباساش کاور کشیده شده بود از در اتاق وارد شد و پشت سرش خانمی میانسال هم اومد تو.
به لباسا نگاه کردم و تو دلم گفتم چقدر شلوغش کردن؟ دو دست لباس میوردید بس بود دیگه، یا خودم میرفتم بازار میگرفتم.
قشنگ از یه چیز پیش پا افتاده ای مثل لباس یه بحران بزرگ میسازن.
رگال لباس وسط اتاق از حرکت ایستاد و خانم میانسال کوتاه سلام کرد.
موهای ج
آمینا
00چی شد؟؟کی هولش داد عقب ؟؟عه دوخط دیگه مینوشتی از این سلیطه خانم😅😅