پارت هفتاد و هفتم

زمان ارسال : ۱۰۰ روز پیش



تردید را به کناری می زنم. سالهای زندگیم با یک حسرت توخالی گذاشت. شاید چند وقت دیگر درگوشه زندان حسرت این لحظه را بخورم.

لقمان آغوشش را برایم باز می کند، مثل یوسف نجات یافته از چاه،

به طرفش می دوم. اشکهاهایم جلوی چشمهایم را بسته. آغوشش هنوز بوی وانیل و نان تازه از تنور بیرون آمده را می دهد.

زیر لب با غصه زمزمه می کنم:

-بابا...از دوریت دق کردم....بابا همش

86
20,435 تعداد بازدید
37 تعداد نظر
116 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید