حزین به قلم طیبه حیدرزاده
پارت هفتاد و هفتم
زمان ارسال : ۱۰۲ روز پیش
تردید را به کناری می زنم. سالهای زندگیم با یک حسرت توخالی گذاشت. شاید چند وقت دیگر درگوشه زندان حسرت این لحظه را بخورم.
لقمان آغوشش را برایم باز می کند، مثل یوسف نجات یافته از چاه،
به طرفش می دوم. اشکهاهایم جلوی چشمهایم را بسته. آغوشش هنوز بوی وانیل و نان تازه از تنور بیرون آمده را می دهد.
زیر لب با غصه زمزمه می کنم:
-بابا...از دوریت دق کردم....بابا همش
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.