پارت شصت و ششم :

با دیدن محمد و سگرمه های درهمش اضطراب تمام وجودم را در بر گرفت .محمد انگشت اشاره خود را به نشانه هشدار بالا آورد:
_ امیدوارم دلیل درستی داشته باشی .
دهانم را باز کردم که جمله ای دندان شکن جواب دهم ولی با دیدن لرزش انگشتان محمد ،چیزی در دلم فرو ریخت ،سکوت کردم و از کنار او به آرامی گذشتم ،با دیدن حال بد محمد حدس وضعیت مادرم کار سختی نبود،به محض ورود به خانه ،هوای گرمی که به صورتم خور

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۲۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.