پارت بیست و دوم

زمان ارسال : ۱۶۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه

ناگهان با صدایی که به گوششان رسید، از خلسه‌ی تاریک و خفه‌کننده بیرون آمدند.
مه‌های اطراف، رفته‌رفته کم شد و فضای اطرافشان، شروع به تغییر کرد.
حال آنها در دروازه‌ی ورودی قبلیه بودند.
پیر قبیله پس از احضار شدن توسط اترس، به استقبال آن‌ها آمده بود.
هرماس با همان چهره‌ی اخم‌آلود، نگاهش را به پیرمرد انداخت. مردی با موهای بلند سفید و ریش‌هایی که تا اواسط سینه‌اش می‌رسی

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زری

    00

    لعنتی هرماس خیلی جذابه

    ۵ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    جذابیت خالصه؟

    ۵ ماه پیش
  • فاطمه

    10

    گاهی کلمه کم میارم از بیان احساسم راجب رمان قشنگت... مجبورم ایموجی بذارم😍🫠😘

    ۵ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    .... واقعا از این همه حجم محبت و مهربونی نمی‌دونم چی بگم🌺🌷😘✨🌿

    ۵ ماه پیش
  • *.....*

    10

    و عشق حضور کم رنگ خود را افشا میکند❤️ 🔥

    ۵ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    :)))) ✨

    ۵ ماه پیش
  • حدیث

    10

    یه هر ماس هم نیست بیاد ما رو تو این امتحانات بدزده

    ۵ ماه پیش
  • نویسنده رمان

    00

    میگم بیا شما رو هم بدزده ببره توی اتاق سورا باهم زندگی کنید🤭😁

    ۵ ماه پیش
  • نیلوفر ابی

    10

    اینطور فهمیدم که سورا هم ممکنه انسان نباشه وبه خانواده فعلی سپرده شده نمیدونم تا چه حددرسته ممنون قشنگه

    ۵ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    شاید هم فراتر از این شاید هم اصلا مسئله این نباشه🤭 ممنون جانم

    ۵ ماه پیش
  • فاطمه ❤️

    10

    دست مریزاد ستاره جون ❤️

    ۵ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    ممنونم فاطمه جون❤️

    ۵ ماه پیش
  • حدیث

    20

    کی وایب منفی داده آدرس بگو 😂😂🤧🤌🏻🤌🏻

    ۵ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    از این آدما زیاده، خودتونو عشقه 😁❤️

    ۵ ماه پیش
  • سما

    ۱۵ ساله 10

    امیدوارم😌🤗

    ۵ ماه پیش
  • آرزو

    10

    دستت طلا ستاره عزیزم خسته نباشی ❤💓❤

    ۵ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    ممنونم عزیزم

    ۵ ماه پیش
  • ھاجر

    10

    بنظرمن کہ اون روزی کہ ھرماس سورارو نجات داد بھش علاقہ مند شد ممنون نویسندہ عزیز قلمت حرف ندارہ❤

    ۵ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    من ممنونم از شما عزیزم

    ۵ ماه پیش
  • f

    10

    نمی دونم چرا همش حس میکنم سورا هم انسان نیست و همینطور یه حسی بهم میگه و سورا و هرماس از قبل. همو می شناختن اما حافظه سورا پاک شده!؟🤔

    ۵ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    اوه اوه😁😁😨 اوضاع داره خطرناک میشه🤔 نمی‌دونم شایدددد😈

    ۵ ماه پیش
  • مهنا

    ۲۵ ساله 10

    جالب بود جالب ترم داره مبشه رمان پیچیده ایه هیجان دارم زودتربقیه شوبدونم

    ۵ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    ممنونم عزیزم. خوشحالم که خوشت اومده😘 لطف داری

    ۵ ماه پیش
  • Aa

    10

    پس درمان دل درد سورا چی شد؟ممنون مثل همیشه عالی👏🌹

    ۵ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    دلیلش مشخص شد🥲

    ۵ ماه پیش
  • R

    10

    این فصل که خیلی خوب بود ، حدس سخت شد چون وقتی قبیله هرماس ضعیفه بقیه میخوان نابودش کنن عجیب شد😂فصل دوم رایگانه..؟

    ۵ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    ممنونم عزیزم😘 اره رمان هنوز تموم نشده و تا انتها رایگانه، فصل بعدی شامل پارت های بعدی میشه که در ادامه همین پارت ها میذارم🙏

    ۵ ماه پیش
  • یه ادم

    10

    رمان تموم شد چی بازم رایگانه؟ دوس دارم بازم بخونمش

    ۵ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    بله عزیزم رمان تا انتها رایگانه

    ۵ ماه پیش
  • سما

    ۱۵ ساله 00

    اینطوری یکم تکراری و کلیشه ای میشه، مگه نه؟ از بس رمان های اینجوری خوندیم اومدیم اینجا دیگه! الحق که بهترین هم هست!

    ۵ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    چطوری عزیزم؟ نفهمیدم🥲

    ۵ ماه پیش
  • سما

    ۱۵ ساله 00

    دقت کردی تو همه ی رمان های کلیشه ای دختره اول از همه ی شخصیتا عاشق شخصیت پسر اصلی میشه بعدم دختره یه دوست صمیمی داره که عاشق دوستِ پسره اصلی قصه میشه! چند سال بعد هم بچه هاشون با هم بازی میکنن😂

    ۵ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    که اینطور. خب زاچ که اینطوری نیست🤔🤣🤣🤣

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.